بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

یک شنبه 10 شهريور 1398
ن : علی

آهو و خران

بنام او

آهو و خران

     روزی  صیادی که در صید حیوانات تیزپا مهارت داشت و باصطلاح از جنس انسان بود، آهویی را اسیر و آنرا در طویله خران انداخت ، صیاد هیچ توجهی به خصوصیات خدادادی و منحصر بفرد آهو و خران نکرد! در اصل تنها جرم صیاد همین ندانستن و اهمیت ندادن بود.

   آهو بمحض گرفتار شدن در طویله تلاشی کرد و به هر طرف جستی زد، گرد و غبار خاک و سرگین  بر سر و رویش نشست! خیلی زود متوجه شد تلاشش بسی بیهوده است. از آهوان شنیده بود که صیاد آهو را بخاطر ارزش و بهای بالایش صید میکند.

    صیاد برای خران کاه در آخور ریخت، همگی با حرص و ولع شروع به خوردن کردند و توجهی به آهو نداشتند، گمانم با خوردن کاه به اوج لذت میرسیدند، همه دنیای خران کاه خوردن و عرعر کردن بود! پس از مدتی خوردن و سر در آخور هم کردن، یکی از خران با معرفت به آهو گفت: بر سر آخور آی و حظی ببر!  آهو آهی کشید و گفت: خوراک من سبزه و گلهای تازه دشت است.

خری دیگر گفت: چه ناز و ادایی دارد مثل اینکه در عمرش گذری در اسطبل خران شاه داشته و از آخور آنان خورده!

و باز خری دیگر گفت: رهایش کنید، شاید ما را نامحرم میداند و دارد حفظ ناموس میکند!

هر کدام از خران با فکر خود اظهار فضل کردند، طعنه ها زدند و بعضی خود را صاحب طویله دانستند و نقشه ها برای در نظر گرفتن آخور برای آهو کشیدند تا سهم کاه او نصیبشان شود.

  آهو که تحمل گذراندن لحظه ای در آن طویله و دیدن خران را نداشت، گفت: دست قضا و نامردی صیاد مرا به اینجا کشانده، والا ارزش و قدر من خیلی بیشتر از چیزی است که در ذهن شما بگنجد، من دری گرانبها در وجودم دارم که عالمی را مست خود میکند.

   همه الاغها خندیدند و به آهو گفتند: ای سبک مغز برای ما که فهمیده ترین موجودات این طویله ایم لاف نزن، اگر راست می گویی آنچه را که داری نشان بده تا ما هم از بوی خوشش از خود بیخود شویم!

  آهو که تحمل گرفتاری در طویله را نداشت، حالا متوجه افکار خران هم شده بود و صبر و طاقتش به سر آمد، رو به خران گفت: خر فقط از بوی سرگین و طویله خران مست شود و عرعر کند، باید کسی پیدا شود که قدر مشک را بداند تا خودم را فدایش کنم.

  ولی چنین کسی که آهو در فکرش داشت در پیرامونش نبود، پس انتظار صیاد میکشید تا بیاید و جانش را بگیرد تا از این  وضعیت جانکاه رها شود.

به گمانم صیاد تنها بخاطر خوردن گوشت آهو آنرا شکار کره بود!

"خر چه داند قدر مشک"

علی محفوظی مهر 1387



:: برچسب‌ها: آهو, خران, آهو و خران,


شنبه 9 شهريور 1398
ن : علی

فکر را پر بدهید

فکررا پر بدهید

فکر را پر بدهید و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر

فکر باید بپرد

برود تا سر کوه تردید و ببیند که میان افق باورها

کفر و ایمان چه به هم نزدیک ترند

( فکراگرپربکشد) جای این توپ و تفنگ اینهمه جنگ سینه ها

دشت محبت گردد

دستها مزرع گلهای قشنگ

فکراگر پربکشد هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست

همه پاکیم و رها

                    به نقل از وبلاگ  hadi82.persianblog.ir




شنبه 9 شهريور 1398
ن : علی

باور یا حقیقت!

باور یا حقیقت

  چیزی که با روح و جان خود باور داری، الزاما" حقیقت نیست!   سقراط



جمعه 8 شهريور 1398
ن : علی

ذهن آدم

ذهن آدم مانند چتر است،

     زمانی کارایی دارد که باز باشد!



:: برچسب‌ها: چتر, ذهن, آدم,


یک شنبه 27 مرداد 1398
ن : علی

کتاب زندگی

کتاب زندگی جلد دوم ندارد! 

   مهمتر اینکه فرصت مرور همین جلد اول هم فقط یکبار است!! 

       برداشت و درک ما از این کتاب خیلی مهم است!!!



:: برچسب‌ها: کتاب, زندگی, جلد,


سه شنبه 22 مرداد 1398
ن : علی

ظلم آشکار(برداشت آزاد از مثنوی)

ظلم آشکار

     پادشاهی به مسجد شهر روانه شد تا از مشکلات مردم بشنود و درد و رنج آنها را دوا کند، در میان ملازمانش از کوچه عبور کرد، در مسیر عبور پادشاه به مسجد، ملازمان مردم را به کنار می راندند و به سر هر کس که در راه میماند چوب میزدند!

در این میان چوبی به سر پیری خورد و خون جهید!  پیر خود را به پادشاه رساند و گفت: بیا این ظلم آشکار را ببین که از تو به من رسیده، به مسجد میروی که درد نهان بینی؟

وقتی چنین ستم روشنی از خودت به من رسیده نمیبینی، چگونه توانی ظلمی که از دیگران به ما رسیده را دوا کنی؟!

                                                                                                                                       برداشت آزاد از مثنوی



:: برچسب‌ها: ظلم, آشکار, نهان, مثنوی,


پنج شنبه 3 مرداد 1398
ن : علی

موفق



:: برچسب‌ها: موفق,


دو شنبه 3 تير 1398
ن : علی

موفقیت



:: برچسب‌ها: موفقیت,


جمعه 10 خرداد 1398
ن : علی

نقدی بر یک شعر

چندی پیش دوست عزیزی در جمع خودمانی شعری خواند بصورت زیر و امروز بنده نقدی برآن بصورت شعر نوشتم!

البته بنده شاعر نیستم! فقط آنچه به ذهنم آمد گفتم.

متن شعر:

 آنکس که بداند و بخواهد که بداند

خود را به بلندای سعادت برساند.

 

آنکس که بداند و بداند که بداند

اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

 

آنکس که بداند و نداند که بداند

با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند!

 

آنکس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به مقصد برساند !!

 

 آنکس که نداند و بخواهد که بداند

جان و تن خود را ز جهالت برهاند!

 

آنکس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند!

 

آنکس که نداند و نخواهد که بداند

حیف است چنین جانوری زنده بماند!!!

 

       ونظر بنده. . . .

 

آنکس که بداند، نداند یا اینکه نخواهد که بداند

 بر ما و شما هیچ ضرر یا ثمری باز ندارد

 

  آنکس که نداند همه نوع بشرخلق خدایند!

خود فلسفه خلقت گیتی و جهان را نشناسد.!

 

آنکس که خودش را زهمه برتر و فرزانه بداند !

 در گنبد گردون همه را خسته و شرمنده نماید!

 

آنکس که همه خلقت دنیا و جهان عشق ببیند!

یک دم نزند حرف، بجز عشق نبیند!  

 

 حیف است از این سلسله گوییم و نبیند.

آنکس که خودش مدعی فهم شود موی نبیند.!

 

آنکس به همه نقش جهان عشق بورزد

از خود گذرد تا نکند تک تک اعضاء بسوزد 

 

 آنکس که نداند، همه حکمت و عشق است دراینجا

پس گو به چنین بنده که همت طلب از خالق دنیا

                                                                 محفوظی  1396

 

 



:: برچسب‌ها: شعر, دنیا,


چهار شنبه 8 خرداد 1398
ن : علی

زیباترین شعر

باران

باران که شدى مپرس، اين خانه کيست    سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيستب

باران که شدى،  پياله ها را نشمار     جام و قدح و کاسه و پيمانه  يکيست

باران! تو که از پيش خدا مى آیی     توضيح   بده عاقل و فرزانه  يکيست

بردرگه او چونکه بيفتند به خاک     شير و شتر و پلنگ و پروانه  يکيست

با سوره ى دل، اگر خدا را خوا ندى    حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيست

از قدرت حق، هر چه گرفتند به کار     در خلقت حق، رستم و موریانه يکيست

گر درک کنى، خودت  خدا را بينى    درکش نکنى ، کعبه و بتخانه  يکيست

                                                       مولانا



:: برچسب‌ها: باران, مولانا,